دارای بوی بودن. بوی متصاعد کردن: باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا غالیه ای بسای از آن طرۀ مشکبوی او. سعدی. فصل نوروز که بوی گل و سنبل دارد لطف این باد ندارد که تو می پیمایی. سعدی. - بوی داشتن زخم،ناسور شدن زخم از رسیدن بوی مشک و گل. (آنندراج)
دارای بوی بودن. بوی متصاعد کردن: باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا غالیه ای بسای از آن طرۀ مشکبوی او. سعدی. فصل نوروز که بوی گل و سنبل دارد لطف این باد ندارد که تو می پیمایی. سعدی. - بوی داشتن زخم،ناسور شدن زخم از رسیدن بوی مشک و گل. (آنندراج)
هراسیدن. ترسیدن. سهمیدن. ترس داشتن. ترسان بودن: نشاندم بر این تخت من کیقباد نه ازکین تو بیم دارم نه داد. فردوسی. گر همی ایمنیت آرزو آرد ز عذاب همچو من هیچ مدار از قبل دنیا بیم. ناصرخسرو. راست باش و مدار بیم از کس. سنائی. نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. (گلستان). چو دزدان ز هم باک دارند و بیم رود در میان کاروانی سلیم. سعدی. نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان تا قلندروار شد در کوی عشق آئین من. سعدی. - بیم در دل داشتن از کسی، ترسیدن از وی: بگوی وز من بیم در دل مدار نه ازنامور دادگر شهریار. فردوسی
هراسیدن. ترسیدن. سهمیدن. ترس داشتن. ترسان بودن: نشاندم بر این تخت من کیقباد نه ازکین تو بیم دارم نه داد. فردوسی. گر همی ایمنیت آرزو آرد ز عذاب همچو من هیچ مدار از قبل دنیا بیم. ناصرخسرو. راست باش و مدار بیم از کس. سنائی. نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. (گلستان). چو دزدان ز هم باک دارند و بیم رود در میان کاروانی سلیم. سعدی. نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان تا قلندروار شد در کوی عشق آئین من. سعدی. - بیم در دل داشتن از کسی، ترسیدن از وی: بگوی وز من بیم در دل مدار نه ازنامور دادگر شهریار. فردوسی